397
من..پرم از نگفتن!

من... باز هم همان آواره ی شب های تهران... با همان زهرخندهای زجر آورش...اینبار به دنباله انتقام.




دختر بچه ای زنگمون رو زد ، قدش اونقدر کوتاه بود

که فقط موهاش رو که از زیر مقنه اش زده بود بیرون می تونستم ببینم.

می گفت یتیمه و کمک می خواد ... منم چون حوصله نداشتم برم دم در ...

گوشی آیفون رو گذاشتم.

+این یه اعتراف بود...!



نظرات شما عزیزان:

mahsa
ساعت9:24---31 مرداد 1391
خاک تو سر بدبختت ...مثلا میمردی دو قدم پاشی بری دم در یه هزار تومن بدی بهش...نه خدایی میمردی؟؟بی احسا...هرچی سرت بیاد حقته...

راستی خدایی از گلو و بینیت خون میومد؟؟؟

ببین جون من یه دکتر برو شاید سرطان باشه ها.....البته خدای نکرده

بعدشم یادی از ما نکنی؟؟!!!

اس ام اس دونه ای ده تومنه به خدا...

به هرحال مواظب خودت باش زیاد هم عصبی نشو شاید مال فشار عصبی چیزی باشه...

دوستت دارم گلم...مواظب خودت باش...

بابای
پاسخ:اتفاقا دارم دعا میکنم سرطانی چیزی باشه!


گرگنما
ساعت1:31---30 مرداد 1391
من از این نمونش ندارم هیچ وقت دستی که برای کمک روبروم دراز بشه رد نمیکنم البت این جور کمکا رو
پاسخ:بخدا اعصاب خودمم ندارم دیگه...


گرگنما
ساعت23:11---29 مرداد 1391
ای سنگ دل
پاسخ:|:


مهسا
ساعت22:12---29 مرداد 1391
توتنها کسی نیستی که ازین اعترافا داری.....هممون ازین اعترافا داریم شک نکن.
پاسخ:اره؟!!!!!!!!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

| |شیدا| |